داستان 2

ღخونهـ تنهایےღ

یه خونهـ ے تاریک با دلے که شکستهـ

روزی روزگار بود دیگه نیست.روزی روزگار سه نفر بودن دیگه نیستن.روزی روزگاری عشقی بود دیگه نیست.محبتی بود دیگه نیست دوست داشتنی بود دیگه نیست کناره م بودنی بود دیگه نیست.داداشی بود دیگه نیست .ابجی بود اونم انگار نیست منم بودم که دیگه انگار نیستم.تنها چیزی که هوز هست خونمونه.خونه ای که با تموم عشق درستش کردیم.خونه ای که با تموم احساساتمون ساختیمش و هر روز یه قاب خوشگل زدیم به دیوارش تا حداقل خودمون ببینیم و کیف کنیم حالا بقیه هیچی.تنها چیزی که واسمون مهم نبود همون چیزی بود که واسه همه مهم بود و اونم امار بازدید بود.خب بگذریم

شما هم شنیدید که هر خونه قانون خودشو داره دیگه.همیشه یه بزرگتر هست که وقتی از خونه میخوای بری بیرون باید اجازه ازش بگیری و بگی کی برمیگردی.باید طبق یه ساعتی شب برگردی خونه.نمیشه ادم توی خونه وقتی کنار بهترین ها نشسته قهر کنه و بره و واسه خودش تو تنهایی و گاهی هم یه نگاهی به این قاب عکس ها بکنه.

با عشق و علاقه خونمون هر روز تزیین تر شد تا اینکه انگار از تزیین کردنش خسته شدیم و مثل این بچه ها که میخوان باباشون بهشون گیر نده یه چنتا کار زوری و بدون علاقه انجام میدادیم.خب بازم قابل تحمل بود.

قانونها شکسته شد داداش بزرگه خونه نمیومد.فقط گاهی یه سری میزد.خب دلیلش موجه بود و الانم نیست

داداش کوچیکه هم زوری مطلب میزد و فقط ادعا میکرد ولی خب همیشه تو لاک تنهایی خودش بودو کسی اونو نمیخواست

ابجی بزرگه هم از قبل یه خونه خوشگل داشت و همیشه میرفت همونجا و بقیش بماند

دیگه کم کم همه کسایی که واسه خونشون نظر میدادن فقط تبلیغاتی بود و غلو شدید

خلاصه یه جور شد که هر کسی  حرفی تو سینش بود و میخواست بزنه ولی نمیدونست چیه ولی یه حس عجیبی نسبت به خونه و اهل خونه داشت و این رفتارا باعث شد همون یه ذره رابطه هم از بین بره

خب قانون شکنی شد و اینم تاوانش بود.نه یه نفر بلکه همه قانون رو شکستن

داداش کوچیکه همش از دردی که تو سینه نسبت به یه غریبه داشت میگفت و از حرفاش حال همه رو به هم زده بود یور که همه خسته شده بودن

ابجی بزرگه هم یه چیزی تو همین مایه ها.هر چند اون یکم کاراش رو پنهون میکرد و فهمیدنش گاهی سخت میشد

داداش بزرگه هم طبق معمول دلیلش موجه

یبار ابجی بزرگه به داداش کوچیکه به شوخی گفت این مطلب ها رو میزنی رو حداقل یبار خودت بخون.این حرف مال وقتی بود که هنوز با علاقه مطلب میزدن و این شد که داداش کوچیه ازا ین حرف ناراحت شد ابجی بزرگه هم هی میگفت بخدا شوخی کردم

ولی خب بنده خدا راست میگفت.بعد یه مدت همین شده بود.حال هر سه نفرشون بدجور خراب بود هر کدوم هم واسه خودشون یه جور.

مطالبی رو که میزدن اگه خوشبخت ترین و شادترین ادم دنیا هم میخوند دپ میشد.ولی خودشون میخوندن و هر روز نابودتر میشدن

زیر هر قاب عکسشون نوشته بود مخاطب خاص و معلوم نبود این مخاطب خاص کی هست.هر کدوم هر بار خواستن مشکلای هم دیگه رو حل کنن به حفظ حریم شخصی روبه رو  میشدن باز بیخی

 

 

نمیخوام بیشتر بنویسم چیزایی تو دلمه که نمیخوام ناراحتت کنه ولی چیزایی دیگه هم هست ولی خواهش میکنم بیا درستش کنیم.نزار به جایی برسیم ازهم خسته بشیم.من این حس رو خوب میشناسم و مسیر راهشو خوب بلدم.خوب میدونم اخرش مارو کجا میبره.جایی که من رفتم و دیگه راه برگشتی نیست جز تحمل کردن یا تموم کردن

 اگه نمیخوای  ا خونه ای که با تموم عشق ساختیمش رو خراب کنم

خیلی راحت ولی سخت

احساساتی نشو الکی

حتی اگه وقت نداری بگو

من این خونه رو بدون شماها نمیخوام حتی اگه وقت ندارین یا نت ندارن


نظرات شما عزیزان:

مهشید
ساعت19:00---29 مهر 1392
الهی قربونت بشم.بیا درستش کنیم
پاسخ:بیا گلم من خیلی وقته اینجام


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





یک شنبه 28 مهر 1392| 12:26 |AMIR| |




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 44
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 57
بازدید ماه : 556
بازدید کل : 135175
تعداد مطالب : 255
تعداد نظرات : 212
تعداد آنلاین : 1




بوسه دات کام

ツکد لوگو عاشقانهツ





















ツCode style picturesツ
http://bo3e.com/wp-content/uploads/style-ax-cod.gif